
کفش هایم کجاست ،
میخواهم بی خبر راهی سفر بشوم
مدتی بی بهار طی بکنم،دو سه پاییز در به در بشوم
یک نفر در غبار سرگردان،یک نفر مثل برگ در طوفان
میروم گم شوم برای خودم ،کم برای تو دردسر بشوم
داستانی شدم که پایانش ،مثل عصر جمعه دلگیر است
نیستم در حدود حوصله ها پس چه بهتر که مختصر بشوم
دورها قبر کوچکی دارم بی اتاق و حیات خلوت نیست
گاه گاهی سری بزن ،نگذار،با تو از این غریبه تر بشوم
نظرات شما عزیزان:
شیدا 
ساعت19:49---4 آبان 1393
zahra 
ساعت7:03---4 تير 1393
سخـــــــــتــی تــنهــایی را وقتـــــی فــــهمیـــدم
کــ ــه دیــدم مترسکـــــ
بـه کــلاغ میــ ــگویــد:
هرچــقدر دوستـــ ــ داری نوکــ بزن
فقـــط تنهــام نــذار!!
|